نویسنده : وحید فرد


سیری در مقاله " مدلی جدید برای قوم موسیقی شناسی"


سیری در مقاله ­ی «مدلی جدید برای قوم ­موسیقی­ شناسیِ» تیموتی رایس

وحید فرد

 

مقدمه

نوشتارِ حاضر به بررسی و معرّفیِ یکی از مقاله­ های مهم در قوم­ موسیقی­ شناسی نوشته­ ی تیموتی رایس می­ پردازد. رایس استادِ قوم­ موسیقی شناسی در دانشگاه کالیفرنیا و لُس ­آنجلس و از نظریه­ پردازانِ معاصر و به­ نامِ این رشته است. پژوهش­ های متعدّدی توسط او در حوزه ­ی موسیقیِ مردمیِ اروپا به­ ویژه موسیقیِ بُلغارستان انجام شده است. مـوضوعِ تحقیـقاتِ او بیشتر در زمینه­ ی شـناختِ موسیقی، زیباشناسی، معنا و موسیقی، نظریه و روش در قوم­ موسیقی­ شناسی است.

«مدلی جدید برای قوم­ موسیقی ­شناسی» عنوانِ یکی از مقاله ­های بسیار مهم و ارزشمندی است که رایس در آن به موضوع ابداعِ یک طرحِ جدید برای رشته­ ی قوم­ موسیقی­ شناسی و لزومِ داشتنِ طرح برای این رشته می­ پردازد. رایس در این مقاله ابتدا به معرّفیِ مدلِ مریام به عنوان مدلی مؤثر در تاریخِ قوم­ موسیقی ­شناسی می­ پردازد سپس ویژگی ­های مثبت و کاستی ­های این مدل را بررسی می ­کند و بعد از آن به ارائه ­ی مدل ­­دهیِ دوباره با هدف برطرف کردن مشکلاتِ پژوهشی در این رشته می­ پردازد. او مدلِ مریام را مبنای مدل­ دهی دوباره ­ی خود قرار می­ دهد چرا که معتقد است مدل مریام ساده، دارای سطوح کامل و دربرگیرنده و رابطه­ ی بینابینی سطح­ های تحلیلی است (رایس 1384: 132). درواقع او این ویژگی­ ها را جنبه ­های مثبت مدل مریام می ­داند و امیدوار است مدل خود را به ­شکلی طراحی ­کند که از این ویژگی ­ها برخوردار باشد.  از نظر رایس این مدلِ جدید رهیافتی است که می ­تواند به دانشجویان و پژوهشگران این رشته که به دنبال بستری مناسب برای کار خود هستند کمک کند. مقاله (Rice 1987) به زبان انگلیـسی در سال 1987 در نشـریه ­ای با عنوان Ethnomusicology  که از نشـریات تخـصصیِ انجـمن قوم­ موسیقی ­شناسی است به چاپ رسیده، همچنین توسط ناتالی چوبینه به فارسی ترجمه و در فصلنامه موسیقی ماهور (رایس 1384) چاپ شده است.

 

اهمیّت  مدل در قوم­ موسیقی شناسی

 رایس در این مقاله می ­کوشد که به روشی واحد، جامع و عمومی برای پژوهش­ های قوم موسیقی شناسی دست یابد. او معتقد است که عدمِ وجود رَوَندی واحد در پژوهش­ های قوم ­موسیقی شناسی منجر به اعمال سلیقه ­های شخصی در انتخاب مسیر پژوهش می شود. او در جای دیگر این ­گونه ابراز نگرانی می ­کند: «بسیاری از گزارش ­های مربوط به آن چه دیده، شنیده و کشف کرده­ ایم طوری نوشته شده­ اند که انگار قوم ­موسیقی ­شناسی اصلاً وجود ندارد، گویی هیچ ایده ­ی کلّی ­ای برای پیش ­بردن در کار نیست، هیچ پرسش عمومی برای مطرح کردن وجود ندارد» (رایس 1385: 189)، به عقیده ­ی رایس وجود یک مدل برای قوم­ موسیقی­ شناسی ضروری است، مدل می­ تواند چارچوبی اندیشمندانه فراهم کند که به ما در نهادینه کردن، تفسیر ، طبقه­بندی و ارزیابی کارِمان یاری رساند (رایس 1384: 134). او یکی دیگر از فوایدِ مدل را افزودنِ امکانات برقراری ارتباط بین محقّقان می ­داند (همان: 144)، چرا که مدل می­ تواند زبان مشترک بین پژوهشگران ایجاد کند. به عقیده ­ی او اگر بتوانیم به مدلی تفسیری که به تشریحِ روندهایِ شکل­دهنده ­ی موسیقی بپردازد دست یابیم، درنهایت قوم­ موسیقی­ شناسی به یک رشته­ ی نوین و قوی­ تر تبدیل خواهد شد (همان: 146). مریام نیز بر اهمیّتِ داشتنِ یک چارچوب نظری در این رشته تأکید می­ کند: «اگر قوم­ موسیقی­ شناسان بخواهند حوزه­ ی مطالعاتیِ خود را گسترش دهند [...] واضح است که ناچار خواهند بود چارچوب نظری و روشِ علمیِ خود را تعریف کنند» (مریام 1396: 50).

از نظرِ رایس «بهترین نمونه­ ی یک مدل مؤثر در تاریخ اخیرِ قوم­ موسیقی­ شناسی» (رایس 1384: 131) مدلِ مریام است. در مدل مریام مطالعه بر مبنای سه سطح تحلیلی شکل می ­گیرد: بینش درباره ­ی موسیقی، رفتار در رابطه با موسیقی و خودِ صدای موسیقی (Merriam 1964: 32). در این مدل بینش بر رفتار تأثیر می ­گذارد و رفتار موسیقی تولید می­ کند (رایس 1384: 131). رایس از این مدل به عنوان «نیرومندترین و قاطع ­ترین» مدل و « نطفه­ ی اصلی» در تاریخ قوم ­موسیقی­ شناسی یاد می­ کند (همان: 132). از نظر او مدل مریام آن­قدر ساده است که به راحتی در خاطر می­ ماند، دارای سطح­ های جامع و دربرگیرنده است به ­طوری که طیف وسیعی از ملاحظات را پوشش می­ دهند و درنهایت سطح ­های تحلیلی آن دارای رابطه ­ی بینابینی است (همان). در واقع رایس اسکلت­بندیِ مدل خود را از این سه ویژگیِ مدل مریام می­ گیرد. او مدلی پیشنهاد می­ کند که ساده، فراگیر و دارای سطوح مرتبط باشد.

رایس از طرفی به دستاوردهایِ مهمّ مریام و فراگیر شدن مدل او و تأثیری که او بر قوم­ موسیقی­ شناسان عصرِ خود گذاشته می­ پردازد و از طرف دیگر ادعّا می­ کند که با مطالعه­ ی آثار پژوهشگران متأخر به این نتیجه رسیده است که آن­ها به­ طور تمام و کمال از مدل مریام پیروی نکردند، بلکه رویّه­ ای مشابهِ آن چه که رایس از مدلِ جدیدش در ذهن داشته به کار گرفته­ اند (همان: 136). به این ترتیب او می­ خواهد به این موضوع اشاره کند که مدلِ قدیمی در عمل نارسایی­ هایی دارد و مدل پیشنهادی­ اش به ­صورت بالقوّه در آثار پژوهشگران به کار گرفته می ­شود و از آن به عنوان تفکّرِ جاری در هوا یاد می­ کند، فقط کافی است که این مدل طرّاحی، معرّفی و تثبیت شود.

 

شرح مدل جدید

رایس مدلِ پیشنهادی خود را به گفته ­ی خودش با اقتباس از «دو منبع شخصی و بی­ فاصله» می­ داند، یکی تجربه ­ی ناشی از تدریسِ یک واحد درسی در دانشگاهِ تورنتو که شرح این واحد در شورای آموزش دانشگاه به این شکل آمده است: «روندهای شکل­ دهنده در موسیقی­ های جهان» و دیگری از «مطالعه­ در ادبیّات جانبی» (همان: 135). او نتیجه­ ی ناشی از تدریس را این­ گونه بیان می­ کند: « من به ناچار در بستری بسیار عملی و پرورشی سِیر کرده ­ام فقط به­ خاطرِ این­ که بفهمم روندهای شکل­ دهنده در موسیقی چیستند» (همان: 135). بنابراین به­ نظر می­ رسد این انگیزه که او در جستجوی رویّه ­ای واحد است از همین ­جا ناشی شود. به نقل از سیگر: «هدف او ایجادِ نوعی موسـیقی ­شناسیِ وحدت­ یافته به­ جای تقسیم­ شده برای تدریس است» (سیگر 1385: 162). رایس دومین منبعِ تأثیر گذار در طرّاحیِ مدل جدید خود را مطالعه­ و تعمّق در کتابِ تفسیر فرهنگ ­ها (Geertz 1973) نوشته­ ی انسان­ شناسِ آمریکایی کلیفورد گیرتز می­ داند (رایس 1384: 135). در واقع بخشی از کتاب که درباره ­ی نظام­ های نمادین است توجّه او را جلب می­ کند، جایی که گیرتز از روندهای شکل ­دهنده­ ی نظام ­های نمادین بحث می­ کند و نقش تاریخ، جامعه و فرد را در ساخت، ابقا و کاربردِ نظام­های نمادین بررسی می­ کند (همان). به عقیده­ ی رایس این الگو می ­تواند به­ عنوان روندهای شکل­ دهنده­ ی موسیقی به­ کار گرفته شود (همان). به این ترتیب او تاریخ، جامعه و فرد را به عنوانِ اجزایِ مدل خود معرّفی و جایگزین اجزای مدل مریام می­ کند و به گفته ­ی خودش: «یک مدل سه­ بخشی، همتای مدل مریام [...] که به­ راحتی در خاطر می­ ماند» (همان) را طرح ­ریزی می­ کند. این ­طور به نظر می­ رسد که یکی از دلایل انتخاب این اجزا همان ویژگی­ های مثبت مدل مریام باشد، سادگی، فراگیری و امکان ارتباط بین اجزا، خصوصیّاتی که رایس آن­ ها را در مدل مریام دیده بود و خود در تلاش است که مدل جدیدش چنین ویژگی ­هایی داشته باشد.

در نهایت رایس اجزایِ مدلش را شرح می­ دهد. یکی از اجزا «ساخت­ و­ ساز تاریخی» است که روند دگرگونی موسیقی در تاریخ و بازآفرینی آن را در زمان حال بررسی می ­کند (همان: 137). او معتقد است که از مشکلات مدل مریام عدم توجّه به ملاحظات تاریخی است. شِلِمِی یکی از سودمند­ی­ های مدلِ رایس را رویکردِ او به تاریخ می­ داند (1385: 156). «روند ابقای اجتماعی» جزء دوم مدل رایس را تشکیل می ­دهد که در آن روندِ تأثیرگذاری نظام ­های اجتماعی بر موسیقی و تأثیرپذیریِ آن­ ها از موسیقی  بررسی می­ شود (رایس 1384: 138). رایس آخرین جزء مدل خود را «تجربه و خلاقیّت فردی» معرّفی می­ کند، به گفته ­ی او: «تأکید بر فرد شاید جدیدترین و تا کنون ضعیف­ ترین عرصه ­ی رشد در قوم ­موسیقی­ شناسی باشد» (همان). مریام نیز بر اهمیّت روند فردی تأکید می ­کند و شناخت یک اثر هنری را مشروط بر شناختِ رفتارِ هنرمند می ­داند (مریام 1396: 59). فعّالیّت ­هایی مانند آهنگسازی، بداهه ­پردازی و اجرا از جمله تجربه­ و خلاقیّت ­های فردی به­ شمار می ­روند (رایس 1384: 139).

 

روش کاربرد مدل

رایس هیجان­ انگیز­ترین ویژگی ِمدل خود را غنای تفسیری آن می­ داند، خصوصیّتی که از نظر او در مدل مریام وجود ندارد (همان: 140). هاروود نیز با او هم­ عقیده است، فاصله گرفتن از چشم­ اندازِ رفتاریِ «فرآیند تولیدِ» مریام و حرکت به­ سوی رویکرد «تفسیریِ» مدلِ رایس را یکی از دستاوردهای ارزشمند این مدل می­ داند (1385: 174). او چهار سطح تفسیری برای مدلش معرّفی می­ کند. در سطح اولِ تفسیر، به تحلیل و بررسی داده ­ها در ارتباط با بخش ­های سه­ گانه ­ی مدلِ خود به­ صورتِ مجزّا می­ پردازد، او بر این باور است که با به ­کارگیریِ مدل مریام درون هر بخش مدلِ جدید می ­توان به روندهای شکل­ گیریِ هر بخش مدل دست یافت(رایس 1384: 141). سطح دومِ تفسیر به ارتباط بینِ بخش های مدل می­ پردازد، به عقیده ­ی رایس بخش­ های مدلش اجزای همسانی هستند که هر سطح می­ تواند با دوسطح دیگر در ارتباطی دو طرفه باشد (همان: 142)، او همچنین بر این باور است که مدل مریام از اجزای ناهمسان تشکیل شده و صدای موسیقی را در تقابل با بینش و رفتار می ­بیند (همان). رایس معتقد است که اگر ما با موفقّیت این دو سطح را پشت سر بگذاریم قادر به شناسایی روندهای شکل ­دهنده­ ی موسیقی از منظرِ مردم­ شناسی هستیم،درواقع می­ توانیم درباره ­ی نقش مردم و جامعه در تولید موسیقی صحبت کنیم، که این همان سطح سوم تفسیر است (همان: 143). گذر از مراحل سه­ گانه­ ی تفسیر می ­تواند ما را به سطح چهارم برساند و آن تفسیر رفتارِ انسان در فرآیند تولید موسیقی است (همان: 144). او ارتباط بین بخش­ های تفسیری مدل خود را پویایی و قاطعیتِ مدلش می ­داند که منجر به حرکت از توصیف به تفسیر می ­شود (همان: 140). رایس هدف از مدلِ پیشنهادیِ خود را این­گونه بیان می­کند:

[...] به بیان ساده، اکنون بر این باور هستم که قوم­ موسیـقی­ شناسان باید به مطالـعه و بررسی «روندهای شکل ­دهنده» در موسیقی بپردازند، باید این پرسش را که به طرز فریبنده ­ای ساده است بپرسند و برای یافتن پاسخ آن تلاش کنند: مردم چگونه موسیقی ایجاد می کنند، یا به شکل مفصّل­ تر، مردم چگونه موسیقی را به ­طور تاریخی می­ سازند، به­ طور اجتماعی ابقا می ­کنند، و به­ طور فردی می­ آفرینند و تجربه می­ کنند؟ (همان: 135)

 

سخن آخر

یکی از مهم ­ترین دستاوردهای رایس در این مقاله رویکرد او نسبت به موضوع تاریخ است، چیزی که فقدان آن در مدل مریام احساس می­ شود (سیگر 1385: 160) او ریشه ­های موسیقی را فراموش نمی­ کند در پیِ آن است که بداند موسیقی یک فرهنگ در گذرِ زمان دستخوشِ چه تغییراتی شده است و نقشِ مردم در حفظ، ابقا و بازآفرینیِ موسیقی چه بوده است؟ در واقع او موضوع تاریخ را از این جهت مهم می­ داند که مردم در طول تاریخ دست ­به فرآیند گزینشِ موسیقی ­هایِ از پیش ساخته­ شده می­ زنند و به این ترتیب این مردم هستند که موسیقی را پدید می­ آورند.

رویکردِ رایس با مدل مریام نیز موضوع جالبِ توجّهی است، او مقاله ­اش را با معرفّی و بررسی مدل مریام شروع می ­کند و از این مدل به ­عنوان بستری برای طرّاحیِ مدل خود استفاده می­ کند.او در بیشتر موارد برای توجیهِ استدلال­ های خود درباره ­ی اجزای مدل جدیدش از آن­ چه که به­ عنوانِ مشکلاتِ مدل مریام می ­داند استفاده می ­کند (کاسکُف 1385: 165). در واقع می ­توان گفت که رایس با چنین رویکردی دست به بازآفرینیِ مدل مریام می­ زند و نه آفرینش مدل جدید.  

هدفِ مؤلف از معرّفی این مدل به گفته ­ی خودش دستیابی به یک موسیقی ­شناسیِ «وحدت­ یافته» است (رایس 1384: 145)، روشی واحد در پژوهش ­های قوم موسیقی شناسی تا با استفاده از این روش به هویّتِ این رشته به­ عنوانِ رشته­ ای با روشِ علمی منحصر به خودش کمک کرده باشد و هم زبان مشترکی بین پژوشگران این رشته ایجاد کند و در نهایت بتواند به نتایجی همسان برای مقایسه ­ی روندِ تولیدِ موسیقی در فرهنگ­ های مختلف جهان دست یابد. امّا آیا این وحدت عمل می­ تواند سودمند باشد؟ به­ عقیده­ ی سیگر چنین مدل­ سازی­ هایی منجر به ایستایی این رشته می ­شود، از نظر او مدل رایس مدل ایستایی است که جایگزین مدل ایستای دیگری شده (1385: 162). فاطمی عقیده دارد که اتّخاذِ روشی یکسان امکان بروز ایده­ های متفاوت را مُدام کاهش می­ دهد، امّا نتیجه­ ی تنوّع می ­تواند دستیابی به راه­ حل­ های مختلف باشد. (نامجو 1395: 171). بنابراین مدل رایس به­ عنوانِ یکی از رهیافت ­های پژوهش دراین رشته می­ تواند کارآمد باشد، امّا پذیرش آن به ­عنوان رویّه­ ای واحد خصوصاً در این رشته که با تنوّع نظام ­های موسیقی مواجه هستیم، جای تردید دارد.

مراجع

رایس، تیموتی

1384     «مدلی جدید برای قوم ­موسیقی ­شناسی»، ترجمه­ ناتالی چوبینه، فصلنامه­ موسیقی ماهور، بهار، 27: 131-152.

1385     «پاسخ تیم رایس»، ترجمهی ناتالی چوبینه، فصلنامه­ موسیقی ماهور، پاییز، 33: 187-189.

سیگِر، آنتونی

1385     «آیا لازم است قوم ­موسیقی ­شناسی را دوباره مدل­سازی کنیم؟»، ترجمهی ناتالی چوبینه، فصلنامه­ موسیقی ماهور، پاییز، 33: 159-163.

شِلِمِی، کِی کافمن

1385     «پاسخ به رایس»، ترجمهی ناتالی چوبینه، فصلنامه­ موسیقی ماهور، پاییز، 33: 155-157.

کاسکُف، اِلِن

1385     «پاسخ به رایس»، ترجمه­ ناتالی چوبینه، فصلنامه­ موسیقی ماهور، پاییز، 33: 165-171.

مریام، آلن

1396     انسان­ شناسی موسیقی، ترجمه­ مریم قرسو، تهران: ماهور.

نامجو، رضا

1395     «در باب سمفُنی­ زدگی و هویّت فرهنگی»، فصلنامه­ موسیقی ماهور، بهار، 71: 157-177.

هاروود، دِین

1385     «فعالیت تفسیری: پاسخی به مدلی جدید برای قوم­ موسیقی­ شناسیِ تیم رایس»، فصلنامه­ موسیقی ماهور، پاییز، 33: 173-180.

Geertz, Clifford

1973    The Interpretation of Cultures. N.Y.: Basic Books.

 Merriam, Alan P.

1964    The Anthropology of Music, Evanston: Northwestern University Press.

Rice, Timothy

1987    "Toward the Remodeling of Ethnomusicology", Ethnomusicology, vol. 31, no, 3, Autumn:

              469-488.